loading...
افروز
شمس بازدید : 19 1391/02/04 نظرات (0)

تمام هستی من 

مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟

مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟

محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...

مگر یادت میگذارد که فراموشت کنم

کاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشت

گرمای تنت بر روی تنم نشسته،

جای بوسه هایت بر روی گونه ام مانده

از وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،

اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردم

من عاشق، محکوم به تنهایی ام !

مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟

مگر تو میگذاری....

شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ،

باز هم میگویم با همین چشمهای تر:

برگرد که دلم گرفته ،

کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !

مگر میشود بی نفس زندگی کرد،

ای که تو هستی نفس در سینه ام!

مگر میشود بی عشق زندگی کرد،

ای که تو هستی تمام زندگی ام!

مگر میشود بی یار زندگی کرد؟

ای که تو هستی تمام هستی ام!

مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟

نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را

در هوای بی تو بودن صرف کنم!

مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،

فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،

تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....

مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟

آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!

برچسب ها تمام هستی من " ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 175